شیطنتهای جوانی

ساخت وبلاگ

برگی از خاطرات گذشته
از شیطنتهای دوره جوانی

سالهای 51 و52 سرباز که بودم،8ماه مانده به اخر خدمتم به درمانگاه ژاندارمری در خیابان ازادی تهران اول اسکندری منتقل شدم.درمانگاهی بود  با حیاطی بزرگ وساختمانی چند طبقه که در  هرطبقه چند دکتر متخصص بیماران ژاندارمری وخانواده های انان رامجانا ویزیت می کردند رادیولژی وازمایشگاه هم داشت. ساعت 2 هم  درمانگاه تعطیل می شد میرفتم خونه .محل کارم در قسمت پذیرش بود که به اتفاق یک خانم جوان بهیار از نیروهای کادر بهداری ژاندارمری  همه مراجعین را باید میدیدیم وبا توجه به نوع بیماریشان انها را با نوبت  به دکتر مربوطه ارجاع میدادیم.بد هم نبود خیلی چیزها هم یاد میگرفتیم مخصوصا برای من که یک سرباز درجه دار بودم.اون بهیار همکارم خانمی بود بلند قد،عینکی ورنگ ورو پریده.بطوریکه ما به او زردک میگفتیم.خب این خانم ظاهرا خواهان ودلباخته ای هم پیداکرده بود.اون بخت برگشته ای که به او دلباخته بود ،هر از گاهی اونجاها پیداش می شد که شاید طرف را ببیند البته ما همه چیز را میدانستیم.اینهم میدانستیم که هدایایی هم به هم داده بودند  .یه روز در اوقات فراغت توی حیاط قدم میزدم یکهو گوشه دیوار یک سوسک بزرگ براق از همانهایی که توی گندمزارها دیده می شود نظر مرا جلب کرد.اون را برداشتم،وزوز میکرد منهم شیطونیم گل کرد.اون را توی یه پاکت گذاشتم ودر انرا بستم ورویش نوشتم هدیه به...از طرف....رفتم ودر غیاب آن بهیار خوش خیال وامیدوار.گذاشتم روی میز کارش.خودم هم پشت میز نشستم وسرگرم کار.طولی نکشید که بهیار اومد ورفت پشت میزش.زیر چشمی اونو می پاییدم.به پاکت نگاهی کرد وخوشحال شد به این امید که امروز  طرف هدیه خوبی برایش آورده است.سریع پاکت را باز کرد ودستش برد داخل پاکت که هدیه را بردارد.چشمتان روز بد نبیند تا دستش به سوسک رسید جیغ بلندی کشید ،غش کرد وافتاد.اونجا جنجالی بپا شد.اب قند آوردند وباد زدند وکلی اقدامات دیگه.منهم دچار ترس واهمه ای شده بودم که نپرس.خلاصه طرف حال اومد و دنبال متهم می گشت.معلوم بود کسی غیر از نمی تونه باشه. بالاخره متهم که من باشم مشخص شد.از طرف فرمانده درمانگاه که سرهنگ بود ودکتر متخصص قلب دستور بازداشت سه شب برای من صادر شد و سه شبانه روز از درمانگاه بیرون نیامدم تا شاید ادم شده ودیگر این شیطنتها نکنم.ولی بعید می دانستم.
حبیب

هوای تازه...
ما را در سایت هوای تازه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : habibhabibo بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1399 ساعت: 0:06